بسمه تعالی
زندگی نامه بسیجی دلاور سپاه اسلام شهید سید حسن جلالی
نام پدر: سید موسی
تاریخ تولد: ۱۳۴۵
محل تولد: روستای مطهر آمل
محل عروج: فکه
تاریخ عروج: ۱۲/۲/۱۳۶۱
محل دفن : آستانه حضرت امام زاده محمد طاهر روستای مطهر
زندگی نامه:
شهید سیدحسن جلالی نوجوانی وارسته بود و در تمام عمرش به نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد. ایشان تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مطهر گذراند و همیشه یکی از اهدافش خدمت به روستا و مردم روستا بود به یاری دیگر همرزمانش و دوستان خود در ایجاد کتابخانه محل نقش اساسی داشت و به یاری فقرا و نیازمندان میشتافت حتی در این زمینه با امام جمعه شهر نیز همکاری میکرد.
پس از انقلاب و شروع جنگ و تشکیل بسیج مستضعفین به این نهاد مقدس وارد شد و در همان سالهای اول جنگ علیرغم کم سن و سال بودن در جبههها حاضر شد و لذا همیشه بدلیل عشق به ولایت، شجاعت در جنگ و کشش بینظیر به سوی شهادت مورد لطف و تشویق فرماندهان و همرزمان بود.
او دفاع از انقلاب اسلامی و خاک کشور را زنده نگه داشتن نهضت حسینی و اسلام میدانست اولین بار در سال ۱۳۶۰ به جبهه اعزام شد و در ۱۲/۲/۱۳۶۱ در منطقه فکه در سن شانزده سالگی به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
از همرزمان شهید در منطقه شهیدان عباس و حسین اکبری، شهید علی باقری و برادر پاسدار جعفر باقری، برادر کریم جاویدان و برادر حسن جاویدان، برادر جانباز ابراهیم رمضانی و سرهنگ سید اسماعیل سخایی و رضا نظافتی ….. بودند.
یکی از آرزوهای بزرگ شهید همین بود که خداوند به او توفیق شهادت را نایل کند لذا به فرمایش یکی از همرزمانش بنام برادر رضا نظافتی وقتی در اثر بیماری از ناحیه پا در یکی از عملیاتها از حضور ممنوع شد ساعتها ناله و ضجه زد و برای جبران ظرف آبی برداشت و تمام رزمندگان را در آن روز و شب سیراب کرد.
نکته جالب توجه از وصیتنامه شهید این بود که او را در کنار قبر روحانی مبارز شهید عسگری حیدری دفن کنند.
گفتاری از مادر شهید
شهید در آخرین اعزامش از من خداحافظی نکرده بود وقتی که به پیش اقوام و آشنایان رفت و در جواب آنها وقتی به او میگفتند: چرا میروی تو که هنوز با خانوادهات خداحافظی نکردی گفت: من طاقت خداحافظی ندارم و نمیتوانم چشمان گریان مادرم را نگاه کنم من دیگر او را نمیبینم شما از طرف من از او خداحافظی کنید.
قبل از رفتن به جبهه در نزد دوستان خود نواری صوتی را ضبط کرد و در مورد شهید شدنش صحبت کرده بود و سفارش کرده بود بعد از رفتنش به جبهه به مادرم بدهید.
من تازه جوان بودهام اندر چمن حسن
یک باره فرو ریخت اجل بال و پر من
خاطرهای از یکی از همرزمان شهید برادر جانباز ابراهیم رمضانی
یکی از خصوصیات اخلاقی شهید، قناعت و اسرافستیزی وی بود در سال ۱۳۶۰ برای آموزش نظامی برای جنگ بنده به همراه شهید سیدحسن جلالی و برادر حسن جاویدانی و برادر جعفر باقری به کرمانشاه اعزام شدیم و بعد از اتمام آموزش به گیلان غرب اعزام شدیم شهید جلالی خیلی کم سن و سال بود چهارده یا پانزده ساله اما در خیلی زمینهها برای ما هم الگو بود یک روز خبر آوردند چهارپائی که برای ما آذوقه و غذا میآورد بر اثر ترکش خمپاره از پا در آمد و متأسفانه یک هفته آوردن غذا برای ما میسر نشد و ذخیره غذایی ما هم تمام شد وقتی تمام ذخیرهها تمام شد دیدیم شهید سیدحسن جلالی یک کیسه آورد که در آن تکههای نان خشک بود و گفت این نانها را به آب بزنید و بعد از نرم شدن بخورید گفتیم اینها را از کجا آوردی لبخند زیبایی زد و گفت: اینها تکههای نانی بود که پس از غذا خوردن رزمندهها وقتی میخواستند اینها را دور بریزند من جمع میکردم همیشه میگفتم نباید اسراف کرد اینها یک روزی بدرد میخورد.
سی نفر چند روز از این نانها استفاده کردیم تا اینکه از مرکز برای ما غذا فرستادند.